جدول جو
جدول جو

معنی گرفته دل - جستجوی لغت در جدول جو

گرفته دل(گِ رِ تَ / تِ دِ)
غمگین. اندوهناک. متألم:
اگر گرفته دلی از جهانیان صائب
ز خویش خیمه برون زن جهان دیگر باش.
صائب (از آنندراج).
رجوع به گرفتن دل شود
لغت نامه دهخدا
گرفته دل
غمگین، اندوهناک، متالم
تصویری از گرفته دل
تصویر گرفته دل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تفته دل
تصویر تفته دل
تنگدل، دل افگار، آزرده دل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گسسته دل
تصویر گسسته دل
دل شکسته، آزرده دل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرفته لب
تصویر گرفته لب
ساکت، خاموش، لب فروبسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آشفته دل
تصویر آشفته دل
آشفته خاطر، پریشان خاطر، پریشان حال، شوریده، مضطرب
فرهنگ فارسی عمید
(تَ تَ / تِ دِ)
تنگدل و غمناک و دل فگار. (ناظم الاطباء) :
از اشک گرم تفته دلان در سواد خاک
طوفان آب آتش زای اندر آمده.
خاقانی.
، که دل سوخته و پرالتهاب دارد. که درون سوزان و پرآتش دارد:
روشن درون تفته دل گرم ژاژخای
آتش نهاد خاکی و معمور دودمان.
خواجوی کرمانی (در صفت حمام)
لغت نامه دهخدا
(زِ گِ رِ تَ)
اسیر شدن:
بجنگ ار گرفته شود نوش زاد
بدو زین سخنها مکن هیچ یاد.
فردوسی.
- گرفته شدن آواز، غلیظ شدن آواز، نیکو برنیامدن صدا: آواز او (خداوند علت جذام) درشت و گرفته شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(شُ تَ / تِ دِ)
پریشان خاطر
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ دِ)
آزرده دل. غمگین. نگران. برافروخته بسبب قهر و غضب:
دوش باری چه سخن گفتم با تو صنما
که چنان تنگدل و تافته دل گشتی از آن.
فرخی.
بشد تافته دل یل رزمجوی
سوی ره زنان رزم را داد روی.
اسدی.
رجوع به تافته شود
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ / تِ لَ)
کنایه از مردم خاموش باشد. (برهان) :
دید مرا گرفته لب آتش پارسی ز تب
نطق من آب تازیان برده به نکتۀ دری.
خاقانی (دیوان عبدالرسولی ص 429)
لغت نامه دهخدا
(گُ رِ / رُ نَ / نِ / گُ سَ / سِ نَ / نِ دِ)
حسود و رشکین. (ناظم الاطباء) :
طعمه گرسنه دلان سخن
استخوان ریزه های خوان من است.
حسین ثنایی (از آنندراج).
، منتظر و مشتاق بودن. (مجموعۀ مترادفات ص 343)
لغت نامه دهخدا
(زِ کَ دَ)
نیزه و طعنه زدن. (برهان) (آنندراج) :
هست فلک را بطبع خاصه بر اهل هنر
رسم گرفته زدن خوی دغا باختن.
سنایی غزنوی (از حاشیۀ برهان چ معین).
ز مهرم مکش سوی پیکار خویش
گرفته مزن بر گرفتار خویش.
نظامی.
، کنایه از لاف زدن و گزاف گفتن باشد. (برهان) (آنندراج) :
گرفته مزن در حریف افکنی
گرفته شوی گر گرفته زنی.
نظامی.
، سرزنش کردن. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(گُ سَسْ تَ / تِ دِ)
آزرده دل. (آنندراج) :
شکسته سلیح و گسسته دلند
تو گفتی که از غم همی بگسلند.
فردوسی.
وداع کن که هم اکنون همی بخواهم رفت
گسسته دل ز نشابور و صحبت احباب.
امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 58)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ دِ)
شکافته دل. مجازاً افسرده و دلسوخته
لغت نامه دهخدا
(زِ دَ)
به تنگ آمدن. (آنندراج). غمگین شدن. ملول شدن:
دلش نگیرد زین کوه و دشت و بیشه و رود
سرش نپیچد زین آبکند و لوره و خر.
عنصری (دیوان ص 336).
دارد گرهی زلف تو پیوسته به ابرو
گویی دلت از صحبت احباب گرفته ست.
خواجه کمال خجندی (از آنندراج).
- ، برگرفتن دل و برداشتن خاطر از چیزی. (آنندراج). طمع بریدن. ترک گفتن
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ / تِ دَ)
نفس تنگ. تنگ نفس. بستن دم در موقع حرکت و دویدن
لغت نامه دهخدا
(خُ تَ / تِ دِ)
مقابل بیداردل. دل مرده:
صورروان خفته دلانیم چون خروس
آهنگ دان پردۀ دستان صبحگاه.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ دِ)
شوریده دل و عاشق. (ناظم الاطباء). دلداده. عاشق. دلباخته:
زلفی به هزار حلقه زنجیر
جز شیفته دل شدن چه تدبیر.
نظامی.
وآن شیفته دل ز شوربختی
میکرد صبوریی به سختی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از تفته دل
تصویر تفته دل
آزرده دل
فرهنگ لغت هوشیار
آزرده دل: وداع کن که هم اکنون همی بخواهم رفت گسسته دل زنشابور و صحبت احباب. (معزی) گسسته دم. آنکه پس از دویدن خسته شده و نفسش بند آمده باشد: نگر که در پی بویت دویده بود صبا که وقت صبحدمش خوش گسسته دم دیدم. (ظهوری)
فرهنگ لغت هوشیار
مشتاق آرزومند، حسود حاسد رشکین، زله خوار ریزه خوار: طعمه گرسنه دلان سخن استخوان ریزه های خوان من است. (حسین ثنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
نیزه زدن طعن زدن: زمهرم مکش سوی پیکار خویش گرفته مزن بر گرفتار خویش. (نظامی)، سرزنش کردن ملامت کردن، لاف زدن گزاف گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
خاموش ساکت: دیدی مرا گرفته لب آتش پارسی زتب نطق من آب تازیان برده زنکته دری. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کافته دل
تصویر کافته دل
شکافته دل، افسرده دلسوخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشفته دل
تصویر آشفته دل
پریشان خاطر آشفته حال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرفتن دل
تصویر گرفتن دل
بتنگ آمدن، غمگین شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرفته دم
تصویر گرفته دم
نفس تنگ تنگ نفس، بستن نفس بهنگام حرکت و دو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشفته دل
تصویر آشفته دل
((~. دِ))
پریشان خاطر، آشفته حال
فرهنگ فارسی معین